محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

از تو گفتن زیباست هرچند تکراری باشه

سلام نفسم خیلی وقته که میخوام اپ کنم ولی نمیدونم از چی بنویسم.پست جدید باید همراه با عکسای جدید ماه چهاردم زندگی باشه ولی کلی عکس تو دوربین و گوشی خاله جون مونده که منتظرن من یه تکونی به خودم بدم و دوربین رو ببرم بیرون درست کنن و گوشی خاله جون هم با یه بلوتوث حله ولی کو حوصله واسه این کارا!  بعد یه هفته از تصادف بابا محمد و شکستن دستش عمو مجتبی تصادف بدی کرد که باعث پارگی سرش شد چون بهرحال سرش ضربه خورده بود چند روز اول روزای سختی رو همگی میگذروندیم و تا چند ساعت اول تو کما بود که کم کم خدارو شکر حالش بهتر و روبراه شد.الان هم حالش خوبه و داره دوران نقاهت رو میگذرونه تا مثل اول سرحال بشه.  و اما ارمیا گلی عزیزم که چند روزی میشه ...
22 دی 1391

من اقا ارمیام

mamany ت : 25 / 11 / 1390 ز : 9:49 PM | + سلام خوبین من اقا ارمیام از این به بعد خودم میخوام دست به قلم ببرم و پست جدید بزارم مامانی که از دست من وقت نمیکنه هفته ای یه بار هم نمیاد اپ کنه و وقتی هم میاد اینقدر تو این یه هفته من کارای جدید کردم که یادش نمیمونه همه رو بنویسه ونصف کارای جدیدی که میکنم رو فراموش میکنه برای همین خودم میخوام از کارام بگم البته من به زبون خودم میگم مامانی ترجمه میکنه مینویسه اخه مامانم فوق دیپلم زبان داره ومیخوادمن بزرگتر شدم بره دانشگاه زبان انگلیسی بخونه البته اگه باباجونم بزاره چون هروقت از مامانی میخواد یه چیزو براش ترجمه کنه مامانی میگه نمیدونم اخه مامان گلم شما مگه نرفتی کلاس زب...
7 دی 1391

ارمیا جون و دندون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

 mamany ت : 25 / 11 / 1390 ز : 9:47 PM | +   سلام خوشگل مامان عزیزم مروارید سفیدت داره از صدف میاد بیرون اره اقا ارمیا داره دندون در میاره اون هم کدوم دنونش پایین سمت راست دندون نیش البته هنوز بیرون نیومده ولی شکلش کاملا مشخص شده نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت راستش بیشتر ناراحتم اخه تو خیلی کوچولویی نی نی به این کوچولویی دندون میخواهد چیکار اون هم به این زودی مسلما اگه یه چند ماه دیگه بود کلی خوشحال میشدم ولی حالا زوده تو باز دوباره مجبور به درد کشیدنی... دو سه روزه خیلی اذیت میشی و گریه میکنی ومینالی دلم برات اتیش میگیره وچند بار نزدیک بود اشکم در بیاد خودمو کنترل کردم وقتی به خاطر یه دندون فس...
7 دی 1391

گل پسر بلا

mamany ت : 2 / 12 / 1390 ز : 11:26 PM | + خوشگل مامان لالا کرده باز مامانیشو دیوونه کرده عزیزدلم یه ساعتی میشه خوابیدی تو اتاقت خوابوندمت هی به عروسکا و کمدت نگاه میکردی همانطور که به اهنگ لالایی گوش میدادی تا اینکه چشمت افتاد به اقا خرگوشه چندتا لبخند ملیح تحویلش دادی بعد همو کمکم پلک زبیات اومد پایین وچشای نازت بسته شد من هم از موقعیت استفاده کردم والان یه ساعتی میشه پشت کامپیوتر نشستم عزیز دردونه امروز در کل پسر خوبی بودی زیاد گریه وبی قراری نکردی خوب بود ممنون عزیزم همیشه پسر خوبی باش باشه! اندازه تموم ستاره های اسمون که الان هوا صافه واسمون پر ستاره س دووووستت دارم خوشگلم تو هستی منی بوووووس     ...
7 دی 1391

ارمیا پس از واکسن

ن : mamany ت : 12 / 10 / 1390 ز : 3:00 PM | + سلام خوشگلم فدات شم که داری تو تب میسوزی واز درد پای چپت ناله میکنی ودلم برات اتیش میگیری وقتی کاری نمیتونم برات بکنم جز اینکه بغلت کنم وعاشقانه ترین ترانه های مادرانه را تو گوشت زمزمه کنم وخالصانه ترین محبت هارو نثار قلب کوچیکت کنم باهر ضربان قلبت بگم پسرم دوستت دارم.... نانازم دیروز ساعت نه نیم رفتیم خونه مادرجون که باهم بریم درمانگاه واسه کنترل و واکسن جنابعالی اول وزنت کردن که وزنت بود 4850که نسبت به دفعه ی پیش 350گرم رشد داشتی وبهم گفتن خوب وزن نگرفتی ومن هم گفتم از بس این پسر بداخلاقی و گریه های وحشتناک میکنه در کل ناراحت شدم چون من تمام سعی م رو میکنم که خ...
7 دی 1391

یه دنیا نگرانی

  یه دنیا نگرانی ن : mamany ت : 30 / 11 / 1390 ز : 2:16 PM | + سلام عروسکم الهی قربونت برم که هر روز ناز تر وخوردنی تر میشی البته شاید فقط به نظر خودم که مامانتم اینطور باشه ولی در کل این دو سه روزی بعد واکسنت داره رنگ و روت بهتر میشه وکمی تپلی میشی خدارو شکر اون غول بی شاخ دم واکسن رو پشت سر گذاشتیم ولی مونده ختنه ت عزیزم بابایی با دکترت هماهنگ کرده قرار شد یکشنبه ببریمت واسه ختنه من از همین حالا که بابایی بهم گفت وفهمیدم قضیه جدیه استرس ونگرانیم شروع شده وهمش به یکشنبه و دردی که باید تحمل کنی فکر میکنم وقتی رو پام معصومانه خواب بودی به این فکر میکردم که اگر پسر خوبی بشی اون قدر ها ...
7 دی 1391

دو ماهگی پسری

mamany ت : 10 / 10 / 1390 ز : 1:02 PM | + سلام گل پسر خوشگلم فردا میشی دو ماهه,2ماه از اولین دیدار قشنگمون پس از اون همه انتظار کشنده وطاقت فرسا گذشت چه لحظه ی قشنگی بود وقتی در اون لحظات سخت تو اطاق عمل صدای اهنگین زندگی بلند شد ونوید امید رو به من داد که مامانی بلاخره من اومدم غرق شادی و غرور شدم وحس ناامیدی که تمام وجودم رو پرکرده بود از تنم پر کشید وزندگی دوباره در من جریان یافت نانازم 2ماه ساعت زندگیم با نفس گرم تو کوک میشه وهر صبح با نوای دلنشین تو به یه روز جدید سلام میگم وبه خاطر بودن باتو یه روز دیگه خدا رو شکر میگم وجود پراز عشق تو شور و زندگی و عشق رو در من وبابایی شکوفا میکنه وما برای داشتن ب...
7 دی 1391

نگرانی مامانی

ن : mamany ت : 4 / 10 / 1390 ز : 10:58 AM | + سلام گل پسر مامان عزیزم امروز مادرجون بردت حموم مثل همیشه خیلی پسر خوبی بودی وبعد از اومدن فقط خوابیدی الان هم هستی پایین پیش بابامحمد(پدر بابایی) پسر مامان هفته ی بعد واکسن دو ماهگیت است من از همین حالا غصه م گرفته امیدوارم به خوبی بگذره وزیاد اذیت نشی... نانازم هنوز ختنه ت نکردیم و من خیلی میترسم اخه جنابعالی هم یه خورده نازک نارنجی تشریف دارید وبد اخلاق, میترسم خیلی اذیت شی واسه همین میگم بزرگتر شی شاید کمتر اذیت بشی ولی از طرفی همه بهم میگن زودتر ختنه کنیم الان زمان خوبیه ,نمیدونم چیکار کنم ولی تصمیم گرفتم بعداز واکسنت بلاخره کوتاه بیام...
7 دی 1391

پسری و یلدا و کریسمس

mamany ت : 27 / 9 / 1390 ز : 11:27 AM | +     یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی انقدر کوتاهست که ١دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت یلداتون مبارک عزیز مامان بهترین هارو تو این شب برات ارزو میکنم       MERRY CHRISTMAS ERMIA JOOOON     ...
7 دی 1391